طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

شب.. سکوت٬ کویر

..

تا حالا شده صدایی، نگاره ای یا هر چیز دیگری چنان در شما هنایشی (تاثیری) بگذاره که جلوی اون زانو بزنید!؟ و هتا بزرگی و شکوه اون مجال بیان کردن این بزرگی رو به شما نده!؟

آره بی گمان بارها شده! بارها و بارها.. هتا زمان خواندن نسکی (کتابی) که شما را "کیش و مات" می کند!

ولی هدف این گفته چیست؟ پس از نوروز به شوندی که نمی دانم (می دانم!) هر روز به پیشین و روزهای گذشته برمیگردم، روزهای بد با یادبودهای خوب! و یا شاید در آینده همه آنها در نگر من خوب شود! همان گونه که در آن روزهای پیشین همه بد بود و کم کم بهتر شد.

این ویژگی انسان بودن است که دوست دارد از پنجره های گوناگون به جهان پیرامون خود نگاه کند ولی این پنجره ها تا چه اندازه زیاد شدند؟! باید آنها را کم کرد!

دوست دارم شما را با یکی ازهمان هنایش هایی را که برایتان بیان کردم، آشنا کنم.

آلبوم "شب.. سکوت٬ کویر

ادامه مطلب ...

یک فیلم

.. 

نمی دونم چرا به یک باره یادداشتی که در ذهن خودم می پروروندم! رو به این یادداشت دگرگون کردم..
شاید هم از کارایی دیدن دوباره فیلمی به همین نام از محسن مخملباف گرامی! باشه؟ در نخست باید بگم که این یادداشت آغاز کننده جستاری است که سازه اندیشه و ذهن من هست و شاید بیش از اینها ادامه پیدا کنه! حال از شما خواهشمندم به گفته افلاطون ارج بگذارید و همان طور که او دستور داد بر سر در آکاداموس بنویسند: کسی که هندسه نمی داند وارد نشود. شما هم اندیشه های خودتون رو با شوند و آوند عقلی بیان کنید! تلاش کنید این بار آستانه بردباری خود را افزایش دهیم هر اندازه که من تند برخورد کنم! 

نمی دونم چرا این غریزه حیوانی-انسانی تا به امروز دست نخورده مونده! و چرا همیشه به دنبال شوندی برای انجام اون بودم نه تنها برای ارضا کردن این غریزه! شاید چند باری هم تا آستانه این غریزه حیوانی-انسانی هم پیش رفتم ولی نمی دانم چرا خوشحالم که تا به امروز دست نخورده ماند!؟ به راستی چرا ؟؟ این کشش درونی من برای کنجکاوی درک ناشناخته ها آیا به سرانجام می رسد؟ ولی شرم که هیچ وقت شهامت چنین کنکاشی رو نداشتم!ولی از سر چه کابوسی اینچنین انگ بی شهامتی را بر خود خریدم؟
ترس از خدا انگاریدن زن؟
ترس از خو گرفتن انگل وار در بطن یک وجود دوم؟  

از سوی دیگر اگر به این غریزه حیوانی-انسانی نگاه کنیم به سادیسم و مازوخیسم می رسیم! بدین چم که سادیسم (لذت بردن از آزار جنسی دیگران یا دیدن این آزار) و مازوخیسم (آزار جسنی خویش!) همان ریشه و بطن این غریزه حیوانی-انسانی است؟؟ 

اگر به دیدی مثبت نگاه کنیم واژه ای به نام "عشق" رو پیدا خواهیم کرد! که همیشه و بی گمان"شاید باید" پس از این گونه پیوندی پدیدار شود و یا اینکه پیش از این گونه پیوندی باید باشد تا نهایت لذت این رابطه رو بدست آورد! همان گونه که در ادبیات ما این واژه نا آشنا نیست! و به شکل های گوناگون (چه پیوندی با جنس مخالف و چه پیوندی با جنس موافق!) با اون سر و کار داریم!

به راستی تنها غریزه ای که تمام حواس پنج گانه انسان و بس فراتر از این حواس پنج گانه هنگام این پیوند برپا می شود٬ چه گونه است؟ 

و یا بازگویی که محسن مخملباف در این فیلم به ما نشان داد، درست است؟ اگر این فیلم رو ندیده اید شما به دیدن این فیلم فرا میخوانم. شاید بهتر بتونیم با هم کنار بیاییم؟!  

و یا باید از دید توده به این نیاز و غریزه حیوانی-انسانی بدین پیوند تن داد! و این نیاز رو خیلی ساده چم کنیم؟ و تمام پیشامد های پس از اون رو نادیده بگیریم؟! شاید اصلن پیشمادی پیش نیاید که من این گونه این پیوند رو سخت کردم!!؟؟ برای شما ساده است؟؟ یا باید یک سلسله پرسش ها بدون پاسخ موند؟! 

"در نیمه راه زندگی ِ ما، خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم، زیرا راه را گم کرده بودم! (کمدی الاهی، دانته) 


اسپ خسرو پرویز

پرویز این اسپ (شبدیز) را بسیار دوست میداشت و اتفاق افتاد که شبدیز بیمار شد. پرویز گفت: « هرکه خبر مرگ شبدیز را برایم بیاورد میکُشَمَش »  

چون شبدیز سقط شد آخورسالار میترسید که خبرش را به خسرو بدهد. او به نزد باربد رفت و گفت: « خسرو گفته هر که خبر مرگ شبدیز را ببرد کشته خواهد شد. از تو میخواهم که به هر راهی که خودت میدانی خبر را به گوش خسرو برسانی و من فلان مبلغ مال به تو خواهم داد » 

چون بزمِ خسرو آغاز شد باربد چهارتار را بر دست گرفته چنان آهنگ اندوه انگیزی آغاز کرد که جگر از شنیدنش کباب میشد.
خسرو با اندوه گفت: « مگر شبدیز مرده است؟! »
باربد گفت: « شاهنشاه میگوید » ...

امیرحسن خُنجی – تاریخ شاهنشاهی ساسانی