طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

دو روی یک سکه؛ به مناسبت مهربانی و خشونت طبیعت

پرده نخست:

به روز پنجم دی ماه یک هزار و سیصد و هفده (۱۳۱۷) مادر طبیعت دست مهربانی خود را بر سر ایران کشید و بزرگمردی را آفرید.

سروده ای از بهرام بیضایی به سال 1378 که برای سپاسگذاری از کسانی است که برایش « جشن تولد » گرفته بودند.

اگر من بزرگ نمی شدم
مادربزرگم نمی مُرد.
اگر من بزرگ نمی شدم
پدربزرگم زنده بود.
چه ستمی کردم به شما، با قد کشیدنم
پدر، مادر، که چنین شکسته شدید.
نه موی سپیدی بود
نه پشتی خمیده
اگر همان که بودم بودم.
بیا فرزند _ شمع یک سالگی ات
کی عروسی ات را می بینم؟
خودخواهی است در این روزهایی که به روز نمی‌ماند یاد زادروز من باشید، کاش یادم نمی‌آوردید.

پرده دوم:

این بار به روز همان پنجم دی، ولی به سال یک هزار و سیصد و هشتاد و دو (۱۳۸۲) مادر طبیعت خشم بی سابقه خود را بر سر نه تنها ایران بلکه بر سر تاریخی فرود آورد و بم را با همه آن نیکوزنان و مردان لرزاند تا شمار زیادی از ایرانیان به زیر خاک کشورشان بروند _ گروهی با نام گروهی بی نام _ 

فیلسوفی بزرگ گفت: تاریخ دو بار تکرار می شود، یک بار آن تراژدی و بار دیگر کمدی

+ روز رخداد بم را اشتباه نوشته بودم که دوستی ناشناس (فاطمه) بادآوری کردند. با سپاس

نظرات 5 + ارسال نظر
حسام سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com

ولی بعضی وقتا هر بار تکرار تاریخ تراژدی تر و درام تر از بار قبله...

ولی نفس همون کاره.
به نظر من همیشه الانی که داریم توش زندگی می کنیم سلاخ خانه ترین وقت جهانه. وحشتناک ترین.
و فردا کمدی ترین.
یه چرخه ست وقتی ظاهرشو ببینی. ولی وفتی میری بالا از اونجا می بینی، می فهمی که نه هیچ چرخه ای نبوده. همه چیز ثابت وایساده بوده و تو داشتی پاس کاری می شدی.

محسن سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://filmamoon.blogsky.com

چه شعر قشنگی بود. فکر نمی کردم بهرام شعر هم گفته باشد. تا به حال از او شعر ندیده بود. جز:
رگبار و غریبه و مه و ........... مسافران

غریبه و مه...
شرمنده ولی دم شما گرم که همیشه دست می ذارین رو نوستالژی های خاکستر شده ذهن من.
دیگه شما زیادی دارین به من حال میدین.
جالبه برام همه این فیلم رو ندیدن و یا اصلن نمی دونم از بهرام است...

س پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

نگاه که میکنم میبینم نمیفهمم و نفهمیدم.یه گنگی صرف از اول تا اخر بود که نه تنها رفع نشد بلکه بیشترهم شد.نمیدونم(:
who knows?(:

میگم تو خودتی؟
اگه آره چرا س؟
من الان واقعن مغزم داره پرس سینه می زنه. واقعن شوووتم.
کمکی هم نیست!

سوسن جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ

نمیخواد فک کنی(:
سوسنم
میگم س

ممنون!
آدرس تازه نوشته هاتو برام بفرست...

محسن شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

رقیب پیدا کردی.
http://dear-god.blogsky.com/

رقیب چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد