طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

یک روز "سرد شایدم سردتر".. 13 آبان تو

یک روز "سرد شایدم سردتر" باید بلند بشی و بروی سر جلسه امتحان نقشه کشی صنعتی، امتحانی که، نه ببخشید درسی که از آغازش تا به اون روز "سرد شایدم سردتر" هتا یک جلسه هم نرفته بودم..

باز خواب موندم.. ولی ساعت هشت و پانزده دقیقه لعنتی بود که صدای گوشی غراضه 1100 بیدارم کرد.. شماره دختر عمو، گنگ، نا مفهوم، ذهن من اون زمان هیچ چیزی رو نشمرد و پاسخ دادم، ولی یک چیزی رو شنیدم از او که نباید اون لحظه اون روز اون زمان و کمینه به این زودی ها می شنیدم.. چرا، آخه چرا؟ ول کن این چرا و چگونه ها رو.. مات و مبهوت و کیش و مات شده باور نشده و گیچ و منگ سخن شنیده یا ناشنیده از تخت لامذهبی بلند شدم رفتم به سمت اتاق خواهر، اونم بیدار کردم گفتم یه زنگ بزن به سارا.. گفت چرا.. . . .

بذار کوتاهش کنم که خودمم هتا تا الان نفهمیدم چی به چیه؟ رفتم سر جلسه امتحان، با اینکه باورم نمیشد.. با اینکه نه -وازه خوبی نیست - اصلن باورم نمیشد.. نه، نمی شد هم وازه خوبی نیست.. باورم نمی شه.

چند صد باری گوشی غراضه من زنگ خورد و از جلسه امتحان لعنتی بلند شدم ولی همه این بلند شدن ها باعث نشد اون بلند بشه..

نمی دونستم که این بار بهانه گرد هم شدن خانواده کوچیک مون چیه؟ اصلن تو به من بگو؟! چیه ؟ همه خانواده گرد هم شده بودن تا گران مایه ای.. مهربانی.. دلسوزی.. تا تو رو دست به دست پیش کش خاکی کنن که تو چند صباحی از زندگیت رو برای همین خاک فدا کردی، اخراج شدی، در بند شدی، بهترین ساعت ها و لحظه های جوانی خودت رو از دست دادی..

این خاکسپاری نخستین تجربه من بود، نخستین..

مادر خواهر برادر پدر دوست و شایدم "عمه" من، تو.. تو که دستان جوان پینه بستت برای من خواهرام از همه آشنا تر بود رفتی، شایدم خسته شده بودی، از من، از ما، از شب های ایران! حتمن با خودت گفتی بذار یه چرخی بزنم تا روز بشه این شب سیاه و تاریک.

تو روزی رفتی که از روز قدس هر بار که ماها می دیدیمت می گفتی: 13آبان رو هم داریم، با اون می خوان چی کار کنن؟ می بینید که بچه های هشت نه ساله هم سبز می پوشن و سبز فریاد می زنن!


به هر حال این چرخیه که باید بچرخه، حالا چه ما کجش کنیم یا چوب لای چرخش کنیم و چه نکنیم، اون به چرخش خودش ادامه می ده.. . . .

این چند خط رو چند روز پیش از رفتن تو نوشتم.. پیش کش تو:

دستم می لرزد، بار نخست است که دستم می لرزد - نه، بار چندم است!

پیشاهنگ ارتش درون من رو به سستی می رود

شب هنگام، ماه هم دیگر بر من نمی تابد

تا کی باید این چنین گفت و شنید

مادامی که پیشاهنگ، آهنگی برای سفر ندارد..

نظرات 5 + ارسال نظر
حسام شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com

چه تلخ نوشتی... امیدوارم روحش شاد باشه.

مورد خیلی تلخ تر از اینهاست..
بهتر بود که بیشتر از این باز نشه..

ممنون حسام جان.

M_P شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.amaghejahanam.blogfa.com

سلام به همفکریتون نیاز دارم. خوشحال میشم بیاید

درود.
حتمن.

... دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام عزیز

من که گریم گریم گرفت

تسلیت میگم

جدن خیلی ناراحت شدم

غم آخرت باشه

روحش شاد

درود ستایش جان.
ممنون بابت همدردیت :)
سپاس از تو.
موفق باشی.

شهرزاد جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ق.ظ

سلامم روزبه جان:
خوبی؟؟
خیلی متاسفم....
روحش شاد....
خیلی دلم برات تنگ شده بود..هر وقت فرصت می کردم می اومدم و نوشته هاتو می خوندم...
این بار که اومدم و بیشتر از همیشه وقت داشتم با این نوشته ی تاسف بار مواجه شدم و در چه شرایط بدی سر و کله ی من پیدا شد....
تا کی این چرخی ی ...باید فقط برای امثال ما بچرخه؟؟؟؟؟؟
آدم تا آخر عمرش به جواب بعضی از چرا هاش نمیرسه....پس زیاد سعی نکن برای رسیدن به جواب شاید جواب درست رو به روت باشه و تو چشاتو بستی...
موفق باشی

درود.
پیامت رو تو یاهو دیدم.
خیلی خوشحالم که برگشتی. چند باری به اون تاریکخونه سر زدم ولی پاسخی دریافت نشد.
ممنون بابت هم دردیت. تو همیشه خوبی.
موفق باشی.
امیدوارم بیش از اینها از این پس ببینمت. :)
روز خوش.

سلی دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

تسلیت.

ممنون. خواهش ستاره سهیل!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد